من خود آن سیـــــــــــزدهم، کز همه عالم به درم...
این روزها فهمیدن زبان مادری سخت شده است قبلتر ها وقتی می گفتند: دوستت دارم معنی فارسی اش ساده بود اما حالا “دوستت دارم” هزار معنی مختلف می دهد الا دوست داشتن . . . این روزها ادای دکتر ها را در می آورم، دهانت را باز کن تا ببینم دوستت دارم در کجای گلویت گیر کرده !! پاهایم را که به درون آب می گذارم، ماهی ها دورشان جمع می شوند... شاید آنها هم فهمیده اند، عمری طعمه ی روزگار بوده ام !! خیلی سخته حس کنی تو این دنیا با این همه عظمت؛ هیچ جایی واسه تو نیست ! میون این همه آدم؛ تنهای تنها باشی... درد داشته باشی، گوش شنوا هم باشه حالا مشتاق یا بی حوصله! اما نتونی به زبون بیاری بریزی تو خودت مثه عقده ! خیلی سخته ندونی چه جایی تو زندگیه عزیزترینت داری ! سخته که احساس کنی یه اضافی هستی، کسی که بود و نبودش فرق نداره یا شایدم نبودش بهتره درد داره وقتی همه گلایه هاتو یه جا جمع می کنی و یه نفس توی اس ام اس می نویسی اما درست همون لحظه که می خوای سند رو بزنی پشیمون میشی و پاکش می کنی... خدایا کی خلاص میشم ؟ خستمه بخدا خسته شدم دیگه بسه... نگران نباش حال من خوب است اما هنوز یک چیز هست ...که یاد نگر فته ام که چگونه...! فراموش کردنت کار سختی نیست کافیست دراز بکشم چشمهایم را ببندم و برای همیشه بمیـــــــــــــــــــــرم !!!! گاهی فکر می کنم چه خوبه با هم بریم خرید و بعد هیچی نخریم و طرفای ساعت ده شب، وقتی مغازه ها کم کم دارن تعطیل میشن، حالا بارون بگیره یا نگیره، حرف بزنیم یا نزنیم، بستنی یا ذرت مکزیکی بخوریم یا نخوریم، یه مسافتی رو پیاده بریم و از با هم بودن لذت ببریم. گاهی فکر می کنم چه خوبه تصمیم بگیریم با هم یه شام مفصل بپزیم و هی تو حرف هم بپریم و هی تصمیممون رو عوض کنیم که چی درست کنیم و آخر سر یه بسته ماکارونی بخریم و بیایم خونه، یه غذای ساده درست کنیم و دو لیوان چایی... گاهی فکر می کنم... خوشم میاد وقتی ریشتو اصلاح می کنی تماشات کنم. نمی دونم اینو قبلاً گفتم یا نه اما من وقتی بچه بودم عاشق این بودم که کنار در بایستم و بعد از ظهر های جمعه که بابا ریشش رو میزد نگاش کنم... گاهی فکر می کنم... خوشم میاد بری حموم و حولتو یادت بره صدام کنی برات بیارم، یا خواب باشی گوشیت زنگ بخوره جواب بدم، یا وقتی داری فایل اتچ می کنی خوابت ببره و من برات میل رو بفرستم. گاهی فکر می کنم باید جالب باشه نزدیکت دراز بکشم، چیزی نگم و کاری هم نکنم اما حس کنم تنها نیستم و کسی این نزدیکی هست که اگه دلم خواست میتونم صداش کنم. گاهی فکر می کنم چقدر خوبه که می تونم عجیب ترین چیزایی که توی سرم می گذره بهت بگم بدون اینکه حس کنم از ارزشم کم شده... گاهی فکر می کنم... گــــفته باشــــم !!! چشم هـــــایت را ببنـــــــد سخت است بـدانـــــم می بینی و بی خیــــــــــالی...!!! مجنون همیشه مرد نیست... گاهی مجنون دخترکی تنهاست که زمانی لیلی کسی بود... آدم ها می آیند زندگی می کنند می میرند و میروند... اما فاجعه ی زندگی تو زمانی آغاز می شود که آدمی می رود اما نمی میرد... نمیماند و نبودنش در بودن تو چنان ته نشین می شود که تو می میری در حالی که زنده ای !! و من هنوز عاشقم... آنقدر که می توانم شب ها قبل از آن که خوابم بگیرد از اول تا آخر بی وفایی هایت را بشمارم و دست آخر... همه را فراموش کنم...!!! می گویند قسمت نیست ! حکمت است... خدایا ! من معنی قسمت و حکمت را نمی دانم، اما تو معنی طاقت را می دانی... مگر نه ؟؟!! پیرمردی را دیدم، از او پرسیدم عشق چیست ؟ گفت؛ همان که مرا پیر کرد... اولین روز بارانی را به خاطر داری...؟ غافلگیر شدیم... چتر نداشتیم... خندیدیم... دویدیم... به شالاپ شلوپ های گل آلود عشق ورزیدیم... دومین روز بارانی چطور...؟ پیش بینی اش را کرده بودی... چتر آورده بودی... و من غافلگیر شدم... سعی می کردی من خیس نشوم... و شانه ی سمت چپ تو کاملاً خیس شده بود... و سومین روز چطور...؟ گفتی سرت درد می کند و حوصله نداری سرما بخوری... چتر را کامل بالای سر خودت گرفتی و شانه ی راست من کاملاً خیس شد... و و و چند روز پیش را چطور...؟ به خاطر داری ؟؟ که با یک چتر اضافه آمدی... و مجبور بودیم برای اینکه پین های چتر تویر چش و چالمان نرود دو قدم از هم دور تر راه برویم... فردا دیگر برای قدم زدن نمی آیم... تنها برو... میزی برای کار، کاری برای تخت، تختی برای خواب، خوابی برای جان، جانی برای مرگ، مرگی برای یاد، یادی برای سنگ، این بود زندگی... مرحوم حسین پناهی
برچسبها: طعمه, روزگار, طعمه روزگار,
بزرگ شده ام...همه چيز را یاد گرفته ام !
یاد گرفته ام چگونه با تو باشم بی آنکه تو باشی !
یاد گرفته ام ...نفس بکشم بدون تو...و به یاد تو !
یاد گرفته ام که چگونه نبودنت را با رویای با تو بودن...
و جای خالی ات را با خاطرات با تو بودن پر کنم !
تو نگرانم نشو
همه چیز را یاد گرفته ام !
یاد گرفته ام که چگونه بی صدا بگریم
یاد گرفته ام که هق هق گریه هایم را با بالشم ...بی صدا کنم
تو نگرانم نشو !!
همه چيز را یاد گرفته ام !
یاد گرفته ام که بی تو بخندم...
یاد گرفته ام بی تو گریه کنم...و بدون شانه هایت...!
یاد گرفته ام ...که دیگر عاشق نشوم به غیر تو !
یاد گرفته ام که دیگر دل به کسی نبندم...
و مهمتر از همه یاد گرفتم که با یادت زنده باشم و زندگی کنم !
بزرگ شده ام...
دیگر آنقدر کوچک نیستم که در دلتنگی هایم گم شوم...!
آموخته ام،
که این فاصله ی کوتاه، بین لبخند و اشک نامش زندگیست
آموخته ام،
که دیگر دلم برای نبودنت تنگ نشود.
راستی،
دروغ گفتن را نیز، خوب یاد گرفته ام
برای همیشه خاطراتت را از صفحه دلم پاک کنم...
و نمی خواهم که هيچ وقت یاد بگیرم...
تو نگرانم نشو !!
فراموش کردنت را هيچ وقت یاد نخواهم گرفت.
برچسبها: نگران نباش,
مـــن درد مــــــــی کــشــم ؛
تــــو امــــا ...
طراحی قالب : قالبفا |